محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

پسر شش ماهه ی من

پسر قشنگم شش ماهگیت مبارک. چند روز بود سرمای شدید خورده بودی. همش نگران واکسنت بودیم که عقب نیفته. که خداروشکر تا زمان واکسنت بهتر شدی و چهارشنبه با مامانی و بابایی بردیمت بهداشت و واکسنت و زدیم. مثل همیشه اول رفتیم واسه قد و وزن. وزنت 7900 و قدت 70 و دور سرت 43.5 بود. بعد هم رفتیم واکسنت و زدیم. دوباره جای واکسنت با وجود این همه رسیدگی من سفت شد. الهی مامان بمیره برات. دکتر گفت که یه وعده حریر بادومت و ادامه بدم و یه وعده هم برات سوپ (گوشت یا مرغ و سیب زمینی و هویج و برنج) شروع کنم. از یه قاشق مربا خوری شروع کنم و کم کم زیادش کنم. بعد از یک هفته هم کره اضافه کنم و کم کم زیادش کنم. ...
23 دی 1394

آلبوم پنج ماهگی گل پسرم

پسر مهندس مامان عاشق لپ تاپه. کافیه ببینیش هر جا که باشی خودت و به سمتش پرتاپ میکنی. صفحه ها که عوض میشن ذوق میکنی و تعجب میکنی. کلا همه چی مال توئه. کافیه یه چیزی تو دستمون ببینی میخوای بگیریش و اگه بهت ندیم غر میزنی. ...
22 دی 1394

تولد مامان

جمعه 4 دی دایی جواد اینا و مامانی و بابایی از صبح اومدن خونمون. بعد از ظهر هم زنگ زدیم دایی صادق اینا هم اومدن. بابا هم دید که همه دور هم جمعیم برای من تولد گرفت. من که اصلا یادم نبود تولدمه. انقدر درگیر تو شدم که همه چی یادم میره. برای شام عمو حسن اینا رو هم گفتیم. خیلی خوش گذشت سورپرایز خوبی بود. دست عشقم درد نکنه خیلی زحمت کشید. با نهایت وجودم دوستتون دارم عشقای زندگی من. دایی علی براش کار پیش اومد و نتونست بیاد دوشنبه اومد پیشمون. با دایی علی هم خیلی بهمون خوش گذشت. این کیکم دایی علی برام گرفته بود. مرسی داداش گلم. اینم عکسای تو با دایی علی. معلومه که خیلی دوسش داریا. ...
4 دی 1394
1